بنام خدایی که مروارید عشق را درصدف قلبم نهاد
سلام ,گفته بودی جنس سلامها ,جنس گلها وجنس خنده ها باهم فرق می کنند,
حالابگو برای یک خلوت نشین خاک گرفته که پرنده ها ترکش کردند و واژه ها
دستش را خالی گذاشتند چه سلامی بهتراست.
کاش سنگفرش یکی ازخیابانهای کم رفت وآمد شهربودم,
کاش شنی بر چهره ی تک درخت صحرا بودم ,
کاش شبنمی ازتنها گل یک باغ بودم ویا تنها برگ تقویم روز شما بودم,
اما مجبور نبودم از کنارعزیزانم بگذرم و یکی یکی آنهارا به خاطره بسپارم .
یک روز قاصدک به اتاقم آمد,باخودم گفتم نعمتی در راه است ,
نعمتی از بهشت ارغوانی خدا نعمتی به رنگ شادی وخنده به ارزش یک دنیا عشق ومحبت ,
آن نعمت توبودی عزیزم که باخنده هایت شب هایم را مهتابی و روزهایم را نورباران می
نمایی ,بدان که من قلبم همیشه برای تووبه خاطر توخواهد تپید!
ازهمه ی دنیا تویی نصیبم شاپرک عشق ندی فریبم